رمان عشق اتفاقی
قسمتی از متن:
نویسنده:مهشید.ش.ه
از شرکت اومدم بیرون پرونده های اقای مسعودی دستم بود که یک دفعه نگار صدام زد:منا.صبر کن.صبر کردم و
اومد 2تا پرونده دیگه بهم داد.منا:اوه بابا دستم شکست اینارو بعدا میبرم.نگار:نه زود برو.ساعتای8بود که شرکت تعطیل شد.داشتم میرفتم که یک دفعه یه بارون شدید اومد دویدم سمت ماشینم که حواسم نبود خوردم به مردی همه پرونده ها از دستم افتادن ای بخشک شانس نگاه کردم دیدم یه مرد قد بلند چشم سبز داره بهم نگاه میکنه کمک کرد پرونده هارو جمع کنم بعد گفت:چاشتونو باز میکردین بعد نبود
رمان در ادامه مطلب آماده دانلود است . . .
ادامه مطلب